ديروز داشتم سهراب مي خوندم.
چه فرياد بلندي! كه گاه كلمات از بيان
آنچه كه مي بيند قاصرند!
نمي دونم تا حالا شعر مسافر رو خوندي يا نه!
............عبور بايد كرد.
صداي باد مي آيد.عبور بايد كرد.
ومن مسافرم اي بادهاي همواره!
مرا به وسعت تشكيل برگها ببريد.
مرا به كودكي شور آبها برسانيد.
و كفشهاي مرا تا تكامل تن انگور
پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد.
دقيقهاي مرا تا كبوتران مكرر
در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد.
و اتفاق وجود مرا كنار درخت
بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك.
و در تنفس تنهايي
دريچه هاي شعور مرا بهم بزنيد.
روان كنيدم دنبال بادبادك ان روز
مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد.
حضور ”هيچ“ ملايم را
به من نشان دهيد.
چه فرياد بلندي! كه گاه كلمات از بيان
آنچه كه مي بيند قاصرند!
نمي دونم تا حالا شعر مسافر رو خوندي يا نه!
............عبور بايد كرد.
صداي باد مي آيد.عبور بايد كرد.
ومن مسافرم اي بادهاي همواره!
مرا به وسعت تشكيل برگها ببريد.
مرا به كودكي شور آبها برسانيد.
و كفشهاي مرا تا تكامل تن انگور
پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد.
دقيقهاي مرا تا كبوتران مكرر
در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد.
و اتفاق وجود مرا كنار درخت
بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك.
و در تنفس تنهايي
دريچه هاي شعور مرا بهم بزنيد.
روان كنيدم دنبال بادبادك ان روز
مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد.
حضور ”هيچ“ ملايم را
به من نشان دهيد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home