.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Saturday, January 15, 2005

من قصه تو را به آفتاب گفتم
لحظه اي كه در كمين نسيم بامدادان بود
تا پيكر رنگين كمان را از قطر هاي باراني بتراشد
ايستاد ! مكثي كرد
و من گفتم
ازآن روزها كه صدايت مي زدم
و امروز كه پژواك صداي خود را از دوردست ها مي شنوم
گويي غريبهايست كه مرا فرا مي خواند
آفتاب هم
ايستاد ! مكثي كرد
گويي صدايم به گوشش رسيده بود

0 Comments:

Post a Comment

<< Home