.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Tuesday, February 11, 2003

ديروز پسر همسا يمونو ديدم.
(راستشو بخواين چند ماهي بيشتر نيست كه اومدن اينجا.
احتمالا چندماه ديگه هم مي رن.)
خيلي پسر خوبيه!اروم و كم حرف.
ولي شايد باورتون نشه.
با اينكه منو نميشناسه ي چيزي حول وحوش
نيم ساعت برام حرف زد.
زياد حرفاش سرو ته نداشت.
سخت هم مي تونستم بفهمم چي ميگه!
اووووووووووو چقدر درد دل!!!!!!!
از كليات حرفش اينو فهميدم
كه انگاري عاشق شده
و نمي دونه چيكار كنه!
(و به عبارتي از ... مي پرسه: چارشنبه كي؟؟!!)
بالا خره اينم از عجايب خلقت بود.
ياد نگاههاي عاقل اندر سفيه اش كه ميوفتم خندم مي گيره!
با نگاهش انگاري مي گفت:
”هوي!!!!مگه من دل ندارم؟؟؟“................
............خب سرتو درد نيارم.
خلاصه اينكه از دست من كاري بر نيومد.
ولي با اين حال قصد دارم بهش ي هديه بدم.
آخه هفته بعد تولد پنج سالگيش!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home