گويند وقتي عطار نيشابوري بدست يكي از سران مغول اسير شد شاگردان ومريدانش هر كدام براي آزادي او حاظر شدند بهايي گزاف بپردازند.
وهر كس كه قيمتي هر چندبالا براي خريد او
پيشنهاد مي دادعطار رو به سردار مغول مي كردو مي گفت: مـبادا راضي شوي كه مرا قيمت بسيار بيش از اين است!!!
تا آنجا كه هيچ خريداري باقي نماند الا يكي از شاگردانش كه پا پيش نهادو گفت من اين برده را به دو گوني كاه مي خرم!
عطار به وجد آمدو گفت: بدو بفروش كه خوب قيمت مرا مي داند!
سرباز برخواست واز حدت وشدت غضب سر عطار از بدن جدا كرد.
وعطار برخواست وسر بريده در بقل گرفت وبه سوي نيشابور كه امروز مزار اوست به راه افتاد. منقول است كه او منظومه بي سرنامه را نيز در همين راه نيشابور نوشته !
البته بسياري از اهل فن (شامل عقليون ومنطقيون و....يون) ايرادي بر اين داستان گرفته اند كه حيف است ناگفته بماند وآن هم اينكه :چگونه ممكن است كسي كه سر او قطع شده است راه برود واز آن بالاتر شعر هم بگويد آنهم يك منظومه!!!
وهر كس كه قيمتي هر چندبالا براي خريد او
پيشنهاد مي دادعطار رو به سردار مغول مي كردو مي گفت: مـبادا راضي شوي كه مرا قيمت بسيار بيش از اين است!!!
تا آنجا كه هيچ خريداري باقي نماند الا يكي از شاگردانش كه پا پيش نهادو گفت من اين برده را به دو گوني كاه مي خرم!
عطار به وجد آمدو گفت: بدو بفروش كه خوب قيمت مرا مي داند!
سرباز برخواست واز حدت وشدت غضب سر عطار از بدن جدا كرد.
وعطار برخواست وسر بريده در بقل گرفت وبه سوي نيشابور كه امروز مزار اوست به راه افتاد. منقول است كه او منظومه بي سرنامه را نيز در همين راه نيشابور نوشته !
البته بسياري از اهل فن (شامل عقليون ومنطقيون و....يون) ايرادي بر اين داستان گرفته اند كه حيف است ناگفته بماند وآن هم اينكه :چگونه ممكن است كسي كه سر او قطع شده است راه برود واز آن بالاتر شعر هم بگويد آنهم يك منظومه!!!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home