آهاي اهالي كناره هاي زندگي. تسبيح سياه من گم شده. نديدينش؟ جايي به دنبال من نبود؟ سراغم را نمي گرفت؟ همان تسبيحي كه سياهي دانه هايش تداعي آتش بود و عجيب براي من آرامش بخش. چه قلب سنگيني؟ حتي حالي از من نمي پرسد؟ برايش قصه ها مي گفتم. چون بچه اي آرام مي نشست و گوش مي داد.
از شما برايش گفتم. بو دني ميان نيستي. چون گرمايي ميان سردي كوير. گاه گاه بغض مي كرد و خيره به من نگاه. از دوستي برايش گفتم تا عشق. از دروغ تا نفرت. و از زندگي تا زندگي گفتم و گفتم ... تا خود به خواب رفتم. و چون بيدار گشتم ديگر نبود. آهاي اهالي كناره هاي زندگي تسبيح سياه من گم شده. نديدنش؟
از شما برايش گفتم. بو دني ميان نيستي. چون گرمايي ميان سردي كوير. گاه گاه بغض مي كرد و خيره به من نگاه. از دوستي برايش گفتم تا عشق. از دروغ تا نفرت. و از زندگي تا زندگي گفتم و گفتم ... تا خود به خواب رفتم. و چون بيدار گشتم ديگر نبود. آهاي اهالي كناره هاي زندگي تسبيح سياه من گم شده. نديدنش؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home