چقدر كلمات سخت در كنار هم چيده مي شوند، تا تجسم احساسي بزرگ شوند. جوششي از درون آدمي و حركت از نقطه اي تا بي نهايت تكثر ... و چه قدر بار معاني سنگين است. راستي كلمات ارتفاع بلندي دارند وقتي از روي آنها حركت مي كني احتياط كن،. تاوان سقوط بسيار است. به اندازه آزادگي انسان.
خود را لبه پرتگاهي بلند مي بينم با لباسي مندرس و شالي بزرگ با كوله باري تهي و چشماني نيمه باز. تنهايي مرا ديوانه خواهد كرد. و تو عاقلانه شاهد ديوانگي من خواهي بود.
اين بار تنها مي روم چون شنيده ام كه خداي تنهايي در اين راه هم سفرم مي شود. چه او از خدايي عدول مي كند و من از با تو بودن. و اين راه به آخر خواهد رسيد با همه تلخيها و شيرينيهايش. و روزگاري در خاطر پريشان اين كوچه هاي مهتابي نيز نخواهيم ماند، حتي در حافظه درو ديوارهاي آجري درد آشناي شهر...
و سخني كه با تو داشتم به باد گفتم كه دراين تنگناي خلوتم آشناي ديرينيست... كه هبوط آدمي را در قصه هاي كودكانه بگنجاند كه يكي بود و يكي بود و يكي بودو.....
خود را لبه پرتگاهي بلند مي بينم با لباسي مندرس و شالي بزرگ با كوله باري تهي و چشماني نيمه باز. تنهايي مرا ديوانه خواهد كرد. و تو عاقلانه شاهد ديوانگي من خواهي بود.
اين بار تنها مي روم چون شنيده ام كه خداي تنهايي در اين راه هم سفرم مي شود. چه او از خدايي عدول مي كند و من از با تو بودن. و اين راه به آخر خواهد رسيد با همه تلخيها و شيرينيهايش. و روزگاري در خاطر پريشان اين كوچه هاي مهتابي نيز نخواهيم ماند، حتي در حافظه درو ديوارهاي آجري درد آشناي شهر...
و سخني كه با تو داشتم به باد گفتم كه دراين تنگناي خلوتم آشناي ديرينيست... كه هبوط آدمي را در قصه هاي كودكانه بگنجاند كه يكي بود و يكي بود و يكي بودو.....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home