.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Wednesday, February 18, 2004

حكايتي ديگر ازمجموعه ي سخنراني هاي آن دو معظم له در شب هاي جمعه قبل از چهارشنبه سوري:

فرض كن تو يه جنس مذكري و با مايوي يه تيكه كه كفايت مي كنه برات در صد فرسخي اولين جنس ماده از گونه ي خودت با فراغ بال و پر و ... رفتي لب ساحل آبشار دراز كشيدي و يعد از مدت ها خستگي امتحانات و التماسات و مرارت ها دل از دنيا و سكنه اش گسسته اي و داري آرام ترين لحظات عمرت رو سپري مي كني و به ياد اين بيت شعر مي افتي كه:

برآمد پيلگون ابري ز روي نيلگون دريا
چو راي عاشقان گردان چو طبع بي دلان شيدا

و داري صنايع ادبي اون رو در ذهنت بررسي مي كني كه ناگهان از پشت بوته يك گرگ رو مي بيني كه واستاده با بزاق آويزون داره بر و بر نيگات مي كنه. اون وقت مجبوري با مايوي يه تيكه هفت دور گرد آبشار به اون عظمت طواف كني بلكه اين موجودي كه معلوم نيست عاقد پدر و مادرش كي بوده بي خيال خوردنت بشه. حالا فرض كن كه سعي بين صفا و مروه مقبول طبع نه چندان زياده طلب گرگه افتاد و دست اجابت ات به اميد عنايتش پس زده نشد و حلاوت زندگي ازمرارت مردگي پيشي گرفت. بعد ها در خاطرات خود از آن روز به عنوان ... ترين روز زندگي خود ياد نمي كني؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home