باز هم شب شد. شبي پر رمزو راز از آنگونه كه هزارنش را دبده ام و باز كابوس نحس بيداري. ولي خب دوستش دارم چون براي من خاطره انگيزاست.
كودكيم مي پرسيدم كه راستي در دل اين همه ستاره چه مي گذرد. اي كاش پاسخم را مي دادي قبل از آن كه خدا را در گلو بغض كنم چون ديگر نخواهم فهميد. و اين تلخي را با خود به خاك خواهم برد. مي داني سخنم از سر درد است.باور كن همه چيز گفتني يا نوشتني نيست جرات مي خواهد، چيزي كه قرن هاست در من مرده!!!!
ولي تو كه به مبارزه سرنوشت رفته اي به من بگو براي دلتنگي داوايي جز گريه هست؟
مي داني بار نفرين بر دوشم سنگينيني مي كند و من طاقتش را ندارم. احساس تهي بودن عذابم مي دهد! احساسي كه تو در آن با من شريك نيستي پس چيزي نگو.
من از تمدنهاي انساني بي زارم. من از قرارداد هاي بشري متنفرم. تو چي؟؟؟؟
كودكيم مي پرسيدم كه راستي در دل اين همه ستاره چه مي گذرد. اي كاش پاسخم را مي دادي قبل از آن كه خدا را در گلو بغض كنم چون ديگر نخواهم فهميد. و اين تلخي را با خود به خاك خواهم برد. مي داني سخنم از سر درد است.باور كن همه چيز گفتني يا نوشتني نيست جرات مي خواهد، چيزي كه قرن هاست در من مرده!!!!
ولي تو كه به مبارزه سرنوشت رفته اي به من بگو براي دلتنگي داوايي جز گريه هست؟
مي داني بار نفرين بر دوشم سنگينيني مي كند و من طاقتش را ندارم. احساس تهي بودن عذابم مي دهد! احساسي كه تو در آن با من شريك نيستي پس چيزي نگو.
من از تمدنهاي انساني بي زارم. من از قرارداد هاي بشري متنفرم. تو چي؟؟؟؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home