چه سپيد كوهساري چه سياه ماهتابي
نرسد به گوش جز ناله كركس وعقابي
همه دره هاي وحشت به كمين من نشسته
نه مقدرم درنگي نه ميسرم شتابي
به اميد همزباني به سكوت نعره كردم
نه بيامدم طنيني كه گمان برم جوابي
همه لاله هاي اين كوه ز داغ دل فسردند
چو نتافت آفتابي و نداد چشمه آبي
بنشين دل هوايي! كه بر آسمان اين شب
ندميد اختري كو نشكست چون شهابي
به سپهــْر ديدگانم‘ به كرانه اي نگاهم
نه بود به شب شكافي و نه از سَحَر سرابي
تن من گداخت د رتب عطشي شكافتم لب
” سرآن ندارد امشب كه برايد آفتابي ؟ “
سياوش كسرايي
نرسد به گوش جز ناله كركس وعقابي
همه دره هاي وحشت به كمين من نشسته
نه مقدرم درنگي نه ميسرم شتابي
به اميد همزباني به سكوت نعره كردم
نه بيامدم طنيني كه گمان برم جوابي
همه لاله هاي اين كوه ز داغ دل فسردند
چو نتافت آفتابي و نداد چشمه آبي
بنشين دل هوايي! كه بر آسمان اين شب
ندميد اختري كو نشكست چون شهابي
به سپهــْر ديدگانم‘ به كرانه اي نگاهم
نه بود به شب شكافي و نه از سَحَر سرابي
تن من گداخت د رتب عطشي شكافتم لب
” سرآن ندارد امشب كه برايد آفتابي ؟ “
سياوش كسرايي
0 Comments:
Post a Comment
<< Home