خدايا، خدايا، خدايا . . .
من به هر مسجد و بتخانه خريدار توام
شده ديوانه روي تو گرفتار توام
دل سودا زده ازعشق تو آرام ندا شت
چه كنم چونكه چو حلاج سر دار توام
خال مشكين تو بردل ز غمت داغي زد
درد عشقت همه را گفت كه بيمار توام
در ازل عهد تو آورد مرا سوي وجود
تا ابد نيز بر آن عهد، وفا دار توام
آن خمارين نگهت بادل بيچاره چه كرد
تا چنين مي زد ه در حلقه خَمارتوام
عقل ناديده رخت را به نقابي پوشاند
وآن ندانست كه من تشنه ديدار توام
تا به پايان رسدهرشام تبه گشته اميد
درددوري مكنم بيش كه من يار توام
من به هر مسجد و بتخانه خريدار توام
شده ديوانه روي تو گرفتار توام
دل سودا زده ازعشق تو آرام ندا شت
چه كنم چونكه چو حلاج سر دار توام
خال مشكين تو بردل ز غمت داغي زد
درد عشقت همه را گفت كه بيمار توام
در ازل عهد تو آورد مرا سوي وجود
تا ابد نيز بر آن عهد، وفا دار توام
آن خمارين نگهت بادل بيچاره چه كرد
تا چنين مي زد ه در حلقه خَمارتوام
عقل ناديده رخت را به نقابي پوشاند
وآن ندانست كه من تشنه ديدار توام
تا به پايان رسدهرشام تبه گشته اميد
درددوري مكنم بيش كه من يار توام
0 Comments:
Post a Comment
<< Home