مرا حاليست با جانان كه جانم در نمي گنجد
مرا سريست با دلبر كه دل در بر نمي گنجد
خرابات است و ما سر مست وساقي جام مي بر دست
در اين خلوت سراي دل بجز دلبر نمي گنجد
چه غوغاييست درداو كه در هر دل نمي باشد
چه سوداييست عشق او كه در هر سر نمي گنجد
چه حرف است اينكه مي خوانم كه در كاغذ نمي يابم
چه علم است اينكه مي دانم كه در دفتر نمي گنجد
مي دوني؟! انگاري هر روز بانگي بلند سر مي دهند تا كارواني را با خود به جلو برد!
گوئيا سفره اي در همهء زمين مي گسترانند.
سفره اي پر از نيستي!
پر از هيچ بودن!
پر از ( انا اليه راجعون)
وجا نمازي به وسعت زمين
كه در آن سجده اي كني
سجده اي به عظمت بودنت و
به شكوه بودنش!
نيايشي كني به قدر نيازت!
نيازي به او
نيازي به وجود حقيقتي ناب!
مرا سريست با دلبر كه دل در بر نمي گنجد
خرابات است و ما سر مست وساقي جام مي بر دست
در اين خلوت سراي دل بجز دلبر نمي گنجد
چه غوغاييست درداو كه در هر دل نمي باشد
چه سوداييست عشق او كه در هر سر نمي گنجد
چه حرف است اينكه مي خوانم كه در كاغذ نمي يابم
چه علم است اينكه مي دانم كه در دفتر نمي گنجد
مي دوني؟! انگاري هر روز بانگي بلند سر مي دهند تا كارواني را با خود به جلو برد!
گوئيا سفره اي در همهء زمين مي گسترانند.
سفره اي پر از نيستي!
پر از هيچ بودن!
پر از ( انا اليه راجعون)
وجا نمازي به وسعت زمين
كه در آن سجده اي كني
سجده اي به عظمت بودنت و
به شكوه بودنش!
نيايشي كني به قدر نيازت!
نيازي به او
نيازي به وجود حقيقتي ناب!