.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Wednesday, November 19, 2003

... بالا خره روزي فراموش خواهم شد يا روي خاك يا زير خاك. ولي روي خاك درد ناكتره. چون تنهاييش را درك مي كنم.
و اين بيماري لعنتي كه هر روز بيشترو بيشتر در وجودم ريشه مي دواند. هر روز خسته تر از ديروزش. وبه اميد اميدي گم شده.
رستگاري احساس خوشاينديست. آبستن آرامشيست ابدي. در اين عمر كوتاه فقط به دنبال آن باش. گم شده ات را پيدا خواهي كرد....
هاي! تو به سر نوشت اعتقاد داري؟
كودكي را ديدم در شبي سرد شيشه ماشيني را تميز مي كرد به اميد سكه اي پول. گريستم بي آنكه او از اهالي كربلا باشد!
تو به سرنوشت اعتقار داري؟
بگواين ابر با آن هيبت مغرورانه اش از اوج آسمان كجا باريدن مي گيرد؟ بر سر ما يا شما؟
تو به سرنوشت اعتقار داري؟ پس بگو
مردم نگران در انتظار چه چيزي هستند؟ از روزن ديوار زندان ما چيزي پيداست؟ كسي به مهماني من مي آيد؟ بگوچيزي براي پذيرايي نيست!