.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Saturday, April 12, 2003

خستم!فقط همين! باور كن.مي خوام برم جهنم كسي همسفر من مي شه؟؟؟
مي دوني شدم خرابه يك شهر ويران.بغير از خودم هم كسي مقصر نيست. با خودم بد تا كردم خيلي بد!اينجا هم كه ايستا دم تنهام. تنهاي تنها! حالا هم گوئيا ديگه چيزي براي از دست دادن نيست. البته خودم كسي رو را ندادم .بالا خره هر انساني حصاري به رنگ سرخ داره !يه خط قرمز!نه؟
حرف زدن برام سخت شده! نمي تونم! انگاري خدا را در گلو بغض كرده ام!
هاي! مي خوام برم جهنم كسي همسفر من مي شه؟؟؟
چه شب قشنگيه! چه هواي خوبيه! چه لطافتي! اين هوا منو ياد نوازشهاي مادرم ميندازه روزگاري دور خيلي دور! خستم. همين.فقط همين! ارزو مي كني كه اي كاش ديگه ادامه نمي دادم!نه؟ اين بي انصافيه چون تو خوب مي دوني كه من ذره ذره مي سوزم واين حرفها را مي نويسم
!از اين همه نحاست كه توشه راهم شده خستم!
مي خوام يه شب از خواب بيدار شم! لحظه اي كه همه در خوابند!داد بزنم فرياد كنم !دامن آه سحر را بگيرم!آنقدر بگريم تا وجودم همه اشك بشه!
كسي با من نمياد؟؟؟؟؟؟

Tuesday, April 08, 2003

...قصه تلخيش دراز مكن‚زندگي روزگار كوتاهيست!

Monday, April 07, 2003

هر انساني براي فرار از خود و ديگران دو پناهگاه دارد
يكي سكوت وديگري دروغ....

Sunday, April 06, 2003

اي رفته زمن‚ برده دل بي خبرم را
چشمم به تو گويد همه آه و سخنم را
رفتي و دگر عقل من از راه بدر شد
يعني ز ره آيي و نبيني اثرم را
رازم تو شنيدي و بجز هيچ نخواندي
شوقي كه به رخ كرد روان اشك ترم را
يك روز نشد تا سر زلف تو بگيرم
آري! چه كنم حكم قضا و قدرم را؟
گفتم كه بخواب آيي ورخسار تو بوسم
وانگاه بيابم همه گم گشته دلم را
اين جان به لب آمده ديگر حذرش نيست
تا لب به لب آري ودهي آن شكرم را
زندي كه دگر نغمه اش از پرده برون رفت
تا شرح دهد قصه سيرو سفرم را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اينم يه شعر( البته عارفانه) از خودم!