به قول برادرم «اگر آزاده نيستي پس لا اقل دين داشته باش...»
Friday, December 12, 2003
Thursday, December 11, 2003
Wednesday, December 10, 2003
چون قويي سبكبار بر بي كرانه دريا، آخرين طواف عاشقي بدور معشوقش، با پرو بالي خسته وآرامشي با شكوه . چشمهايش را به سختي باز مي كند تا آخرين غروب را از اوج آسمان نظاره كند. و بعد آهسته و آرام روي صخره اي سنگي فرود مي آيد. آخرين بالها... و سر روي خاك مي گذارد. چون سجده آخر عاشق. چشمهاي بي رمقش را باز مي كند و از وراي سرنوشت، خويش را مي بيند در غربتي غمگين. تن تنهاييش به خاك افتاده گويي اين بار زمين بر فراز او پرواز مي كند....
من دوش قضا يار و قدر پشتم بود
نارنچ زنخدان تو در مشتم بود
ديدم كه همي گزم لب شيرينش
بيدار كه گشتم سر انگشتم بود
نارنچ زنخدان تو در مشتم بود
ديدم كه همي گزم لب شيرينش
بيدار كه گشتم سر انگشتم بود
Tuesday, December 09, 2003
روزي فرا خوانده خواهيم شد.... خدايا خدايا خدايا.... از دور روزگار ملولم وبسيار مي گريم ولي به تو ايمان دارم و انتظار مي كشم.... مرا نيز به خويش بخوان.
مغني ملولم توتايي بزن
به يكتايي او كه تايي بزن
به مستان نويد سرودي فرست
به ياران رفته درودي فرست
مغني ملولم توتايي بزن
به يكتايي او كه تايي بزن
به مستان نويد سرودي فرست
به ياران رفته درودي فرست
Monday, December 08, 2003
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند
پاكي كودكي، از زبان ساده عشق، جمله دوستت دارم است. حيف كه آن نيز چون قطره اي اشك چكيد.
و شما مفلسان دل و دين باخته را در حرمان خود سوزاند. كه در طلب عشقي خدايي همتتان قاصر بود. پس نقد پاكي باختيد بي خبر كه كسي را سپر تير قضا نيست....هشدار كه روزي دست غيب بر سينه نامحرم زند.
قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند
پاكي كودكي، از زبان ساده عشق، جمله دوستت دارم است. حيف كه آن نيز چون قطره اي اشك چكيد.
و شما مفلسان دل و دين باخته را در حرمان خود سوزاند. كه در طلب عشقي خدايي همتتان قاصر بود. پس نقد پاكي باختيد بي خبر كه كسي را سپر تير قضا نيست....هشدار كه روزي دست غيب بر سينه نامحرم زند.