.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Sunday, July 18, 2004

نظرم را پرسيدي؟
آسمان رنگ مي بازد و خورشيد پشت خانه همسايه پنهان مي شود. و من كودكي ده ساله ام با قامتي كوتاه.ايستاده زير درخت سيبي كه در حياط خانه است تا شايد مادرم يا باد به كمكم آيند و سيبي نصيب من شود. در ذهنم پريشانم تركمن هاي سوار كار را مي بينم كه در صحرايي گل آلود سوار بر اسبهاي تنومندند! از چادر ها دور مي شوندو به هر سو مي تازند مانند باد. ولي باد پايبند جايي نيست. نمي خواهم چون باد باشم! مادرم كجاست؟ آيا به من اسب سواري ياد مي دهد؟ باز به خانه برمي گردم آنجا كه هر شبش خورشيد را مهمان همسايه ديدم. باز مي پرسم مادرم را نديدي؟ مي دانم كه اگر باز هم گريه كنم به دزدي خورشيد مي رود و با دستهايي سوخته برايم مي آوردش..... مي دانم كه اگر باز هم بهانه بگيرم روياي من پر از اسب هاي تركمن خواهد شد.....
نظرم را پرسيدي؟