.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Saturday, April 10, 2004

نواي ني مي آيد. واي كه چه غريبانه! مولايمان غرق خونست!
شمر و يزيد بسيارند و ما فقط مي گرييم. اي واي ما

Friday, April 09, 2004

در سعديه شيرازوقتي كه از در وارد شديم درست‌‌‌ درون مقبره سمت چپ روي ديوار با خط نستعليق اين شعر از شيخ اجل را نوشته بودند. شعري پر بار كه از آن بسيار متاثر شدم و گويي راستاي زندگي و آرمانهايم را عوض كرد. آرزو مي كنم خداوند همه ما را از رستگاران قرار دهد.
اي صوفي سرگردان در بند نكونامي
تا دُرد نياشامي زين دَرد نيارامي
ملك صمديت را چه سود و زيان دارد
گر حافظ قرآني گر عابد اصنامي؟
زهدت به چه كار آيد گر رانده درگاهي؟
كفرت چه زيان دارد گر نيك سرانجامي؟
بيچاره توفيقند هم صالح و هم طالح
درمانده تقديرند هم عارف و هم عامي
جهدت نكند آزاد اي صيد كه در بندي
سودت نكند پرواز اي مرغ كه در دامي
جامي چه بقا دارد در رهگذر سنگي؟!
دور فلك آن سنگ است اي خواجه تو آن جامي
اين ملك خلل گيرد گر خود ملك رومي
وين روز به شام آيد گر پادشه شامي
كام همه دنيا را بر هيچ منه سعدي
چون با دگري بايد پرداخت به ناكامي
گر عاقل و هوشياري وز دل خبري داري
تا آدميت خوانند ورنه كم از اَنعامي

Wednesday, April 07, 2004

گشتم! بسيار گشتم! هيچ چيز آرامش بخش تر از دو ركعت نماز اخلاص نيافتم

برو
كه بعد از اين
افسانه پنداشتم
همه روزگاري را
كه خنده اش
كه گريه اش
قصه اي بيش نبود

Tuesday, April 06, 2004

دوست آنست كه
در تاب سواري تابت مي دهد
از نردبان بالايت مي كشد
دست بر شانه ات مي زند
و در آغوشت مي گيرد و
با توخدا حافظي مي كند

كاترين ان. دويس
از كتاب دوست همسايه دل آدميست

Monday, April 05, 2004

منتظر تاكسي بودم كه ماشيني جلوم توفق كرد. پرسيد كجا مي ري؟ گفتم ته زندگي! سوار شدم و هنوز در راهم! از من به يادگار داشته باش كه زندگي مثال سوار و پياده شدن از يك تاكسيست! مسير با توست فقط همين و تنها مي روي! به دنبال بزرگترين راز زندگي تا در كنارش بزرگترين گم شده ات را بيابي!
بگذار از اين راز برايت بگويم! رازي كه كودكان سوالش مي كنند و چون بزرگ مي شوند فراموش. پرسشي در غايت وجود ما درباره هستي كه فقط هست فارغ از هر پنداري و جلوه اي كه مصنوع ذهن ماست و وصف شده اي بي هيچ صفت