.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Friday, April 02, 2004

يا مَن اِسمُهُ دواء و ذكرهُ شفاء..... مي دانم كه تو يگانه پناه مني
به بادافره اين گناهم مگير
تو اي آفريننده ماه و تير

Wednesday, March 31, 2004

حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد

مانده از شب هاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگ چيني از اجاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
همچنان كاندر غبار اندوده انديشه هاي من
ملال انگيز
طرح تصويري
در آن هر چيز.
داستاني
حاصلش دردي.
روز شيرينم
كه با من آتشي داشت
نقش نا همرنگ گرديده
سرد گشته
سنگ گرديده
با دم پاييز عمر من
كنايت از بهار روي زردي
مانده از شب هاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
نيما يوشيج

بي خيال

Tuesday, March 30, 2004

خام را جز آتش هجر و فراق
كي پزد؟ كي وارهاند از نفاق
سالها زندگي كردم و اين نتيجه اندوخته هاي من است!
مي داني؟! هيچ چيز در اين دنيا ارزش دل بستن ندارد مگر آني كه نشاني از عالم بالا داشته باشد! مي داني؟! هيچ چيز اندازه عشق والا مرتبه و ماندني نيست. همه چيز در سايه آن بدست مي آيد و همه چيز بدون آن رنگ تهي بودن و پوچي به خود مي گيرد! هر نيستي را هست مي كند و هر نشدني را شدن. چراكه بزرگترين نشانه عالم بالا همين عشق خاكي ماست
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
روزگار عاشقي روزگار خوشدليست كه هيچ جايگزيني ندارد! اگر آدمها بدانند كه عمر چقدر كوتاه است و دلبستگي هاي دنيا تا چه اندازه پست و بي ارزش قدر آن را مي دانند. و وفادار تا آخرين نفس باقي مي مانند.
زمان خوشدلي دَرياب و دُرياب
كه دائم در صدف گوهر نباشد
زندگي زماني يا درست تر بگوييم مهلتي براي عاشق شدن است. كه غير از آن همه كار بي حاصلي و بي خبريست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود