.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Saturday, January 15, 2005

من قصه تو را به آفتاب گفتم
لحظه اي كه در كمين نسيم بامدادان بود
تا پيكر رنگين كمان را از قطر هاي باراني بتراشد
ايستاد ! مكثي كرد
و من گفتم
ازآن روزها كه صدايت مي زدم
و امروز كه پژواك صداي خود را از دوردست ها مي شنوم
گويي غريبهايست كه مرا فرا مي خواند
آفتاب هم
ايستاد ! مكثي كرد
گويي صدايم به گوشش رسيده بود

مزاحم ديگران نباشيم. بد كسي رو نخوايم. آزارمون به هيچ كس و هيچ چيز نرسه
جز اينها گناهي در كمين ما نيست

Wednesday, January 12, 2005

نگاه آدما بيشتر از اوني كه فكر مي كنند حرف مي زنه

بعضي كارا هست كه انگار خدا انجامشون مي ده. از اين تجربه ها زياد دارم. گاهي مشغول انجام كاري هستم و وقتي تموم مي شه مي بينم كه من اونو انجام ندادم.....
جنون نامه

Monday, January 10, 2005

نشسته ام باز كنار تو امدي سراغم
نگاه تو روشن شباي بي چراغم
صداي من وقتي قصه داره
كه رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره...
نگاه تو رنگ بوسه داره
لباي من گرم و بي قراره
سكوت شب
يه آسمون و يه ستاره...
كنا ر تو آروم ميام پا مي ذارم
چراغي تو دست شبا جا مي ذارم
كه روشن بمونه آسمونه بي ستاره
به شو ق تو عهدي با چشمات مي بندم
دو باره به اين عشق به اين دل مي خندم
قصه عشق بازي چرخ روزگاره