آنچناني با يك كلام خرد مي شوم و در هم مي ريزم كه حد و حصري برياش نيست! ما هيچ وقت نمي توانيم دنيا را از چشم هاي هم نظاره گر باشيم پس شايد هيچ گاه آن موقع كه بايد، به يكديگر حق ندهيم .... لحظات تلخيست وقتي احساس خرد شدن داري! شايد بعد از اين كنج عزلت بگيرم به گوشه اي خزيده به درد دير پاي خود برسم و به خويشتني كه روزگاريست گرد فراموشي و نسيان سراپاي وجودش را گرفته! ازنكبتي چون نوشتن برهم و دستاويز نعمتي چون خواندن شوم
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وآنجا به نيك نامي پيراهني دريدن
گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشق بازي از بلبلان شنيدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وآنجا به نيك نامي پيراهني دريدن
گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشق بازي از بلبلان شنيدن