.comment-link {margin-left:.6em;}

Be no one like mirror!

Friday, January 02, 2004

چه كنم دولت دور قمري بود.....

Thursday, January 01, 2004

آهاي اهالي كناره هاي زندگي. تسبيح سياه من گم شده. نديدينش؟ جايي به دنبال من نبود؟ سراغم را نمي گرفت؟ همان تسبيحي كه سياهي دانه هايش تداعي آتش بود و عجيب براي من آرامش بخش. چه قلب سنگيني؟ حتي حالي از من نمي پرسد؟ برايش قصه ها مي گفتم. چون بچه اي آرام مي نشست و گوش مي داد.
از شما برايش گفتم. بو دني ميان نيستي. چون گرمايي ميان سردي كوير. گاه گاه بغض مي كرد و خيره به من نگاه. از دوستي برايش گفتم تا عشق. از دروغ تا نفرت. و از زندگي تا زندگي گفتم و گفتم ... تا خود به خواب رفتم. و چون بيدار گشتم ديگر نبود. آهاي اهالي كناره هاي زندگي تسبيح سياه من گم شده. نديدنش؟

و بدين وسيله تشكر خود را از دوستان عزيزم به علل مشروحه بيان مي دارم.
ـ از علي جون سربندي كه حاضر شدند در عرصه هاي مختلف با من دوستي كنند (مثلا علاوه بر اينكه در سلف با من چاي مي خورند، در قهوه خانه قليون مي كشند گهگداري درس هم با من مي خوانند)
ـ از آيدين رضوي (سيبيل السلطنه) كه در هيچ جاي دنيا و در هيچ كاري از خود پاييگي نشان نمي دهد الا در چت كردن. كه نه تو كارش نيست.....مي گي نه؟؟
ـ از مهدي آرزومند (مدرس السلطنه) كه حاظر است هر از چند گاهي تعليم و تربيت و تدريس را( كه البته استحضار داريد جملگي از اعمال پيامبرانند) فر دهد و با اين بنده حقير اقامه نماز كند
ـ از سيماي سجادياني و نيماي دارابي (قدسا سرهما البسيار شريف) كه لطف دارند نمي گذارند ساعت زيادي از زندگي من در خواب غفلت سپري شود و كانه ساعت شماطه دار.... (يه نكته اي هم هست. اين دو دوست عزيز علاقه زيادي دارند كه هرگاه نگران يكديگر شدند به من زنگ بزنند. و از اين جهت هم جاي قدر داني دارد.)
ـ از خواهران بهاره، بهناز شاهسواراني كه بسي استعداد در چت كردن دارند ووقتي شروع مي كنند... هر چند كه خيلي دوستشون دارم
ـ از نيماي فاتحي (ربات السلطنه) كه جديدا با از ما بهترون مي پره
ـ از خانم مريم فاطمي كه حاظر شدند براي لحظاتي مجامع علمي فرهنگي هنري و.... فر دهند و ما را به صرف چاي مهمان كنند.
ـ از خانم فلاحي (خواهر بزرگتر) نيز طبق موارد اشاره شده در بند قبل البته با تاكيد بيشتر.
ـ از خانم مهساي مقامي كه آنقدر به ما چاي نداد كه نفس امارهمان مرد و ديگر نيازي به چايي نداريم.
ـ از حميد عزيز(عاشق الدوله) كه حتي حاظر نيست براي لحظاتي كوچك راه خيانت به پيش گيرد و با من بيايد (فكر بد نكنين) بريم آب ميوه بخوريم. از اين به بعد لقب شريف السلطنه را بايد به ايشان داد.
ـ و از.......
ـ و بقيه دوستاني كه نامشان برده نشد و خيلي ودوستشون دارم.
همگيتان را به غايتي كه مي توان دوست داشت دوست دارم. حتي بند يكي مونده به آخررو...... لطف كنيد بهتون بر نخوره. همش شوخي بود....



Monday, December 29, 2003

روزی میان دوگریه، گریه ای میان دو روز.... وحشتناک بود....