خدا حافظ...
Friday, December 19, 2003
Tuesday, December 16, 2003
امروز در مسير برگشت به خانه كه بودم، ذهنم مشغول خيلي از خاطرات گذشته شد. از همه بيشتر آن فرهنگي كه سالهاي بسيارمرا تحت تاثير خود قرار داده بود. بودن با آدمهايي درويش مسلك و خاكي مآب. انسانهايي كه گويي اهل اين خراب آباد نيستند. بودنشان نه بر مجاز كه نفس حقيقت بود. چون گرمي بازيهاي كودكانه در كوچه پس كوچه هاي خاكي شهر.... تا حالا به اين همه شهيد فكر كرده ايم؟! همه آنهايي كه مثل ما بودند! اهل همين جا!
چه سخاوتمندانه نقد زندگي را مي باختند... و چه ايمان راسخي داشتند. شجاعت آنها دليل كافي براي ايمان ما نيست؟؟
چه سخاوتمندانه نقد زندگي را مي باختند... و چه ايمان راسخي داشتند. شجاعت آنها دليل كافي براي ايمان ما نيست؟؟
دوست دارم اگر آخرين لحظه زندگيم فرا رسيد در سجده خدا باشم...
خوشا آنان كه الله يارشان بي
به حمد و قل هو الله كارشان بي
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بي
خوشا آنان كه الله يارشان بي
به حمد و قل هو الله كارشان بي
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بي